معنی پرزور و نیرومند

حل جدول

پرزور و نیرومند

تهم


نیرومند

صاحب قدرت

قوی

لغت نامه دهخدا

پرزور

پرزور. [پ ُ] (ص مرکب) قوی. نیرومند. که زور بسیار دارد. مقابل کم زور: آدمی پرزور. مردی پرزور.
- آبی پرزور، آبی بسیار با سرعت جریان.
- بارانی پرزور، باران بسیار.
- تبی پرزور، سخت گرم.


نیرومند

نیرومند. [م َ] (ص مرکب) توانا. خداوند زور و قوت. (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج). خداوند قدرت. (ناظم الاطباء):
گور اگر چند بود نیرومند
یا به دستش گرفت یا به کمند.
میرخسرو.
|| دولتمند. سعادتمند. (ناظم الاطباء). || مسلط. (فرهنگ فارسی معین).
- نیرومند شدن، قوی شدن. قوت یافتن. (فرهنگ فارسی معین).
- نیرومند کردن، نیرو بخشیدن.تقویت. (از پارسی نغز) (فرهنگ فارسی معین).
- || تأیید. (ترجمان القرآن ص 22 از فرهنگ فارسی معین).
- نیرومند گردیدن، نیرومند گشتن، نیرو یافتن. قوی گردیدن. (فرهنگ فارسی معین).
- || مسلط شدن. دست یافتن. (فرهنگ فارسی معین). چیره گشتن. فائق آمدن:
گرچه بگشاد از آن طلسمی چند
بر دگرها نگشت نیرومند.
نظامی.

فرهنگ عمید

پرزور

زورمند، نیرومند،


نیرومند

زورمند، توانا، قوی، پرزور،

مترادف و متضاد زبان فارسی

پرزور

پرتوان، زورمند، قدرتمند، قوی، نیرومند، شدید،
(متضاد) کم‌زور


نیرومند

باقوت، بانیرو، پرزور، پرزور، پرقوت، توانا، زورمند، قوی، قوی، قوی‌جثه، مقتدر،
(متضاد) ضعیف

فرهنگ فارسی هوشیار

پرزور

(صفت) که زور بسیار دارد نیرومند قوی مقابل کم زور: مردی پر زور. یا آب پر زور. که جریانی تند دارد. یا باران پر زور. تند و سیلابی. یا تب پر زور. سخت گرم.


نیرومند

توانا، خداوند زور و قوت و قدرت

فارسی به انگلیسی

پرزور

Brawny, Forceful, Masculine, Mighty, Robust, Rugged, Sinewy, Stout, Strong, Virile

فارسی به عربی

پرزور

متحمس

فرهنگ معین

نیرومند

(مَ) (ص.) دارای زور و قدرت.

فارسی به ایتالیایی

معادل ابجد

پرزور و نیرومند

781

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری